ترانهترانه، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

روياي زندگي مامان و بابا

کالسکه برات خریدیییییییییییم

عزیز دلم چهارشنبه بعد از دکتر با خاله فائزه و عمو محمد و بابایی رفتیم یک کالسکه خوشگل خریدیم. ولی وقتی اومدیم خونه من پشیمون شدم چون احساس کردم اون یکی که بین این دوتا شک داشتم بهتر بوده . خلاصه پنج شنبه زنگیدیم به فروشنده و گفتیم میخوایم بیایم عوض کنیم. عصر اول رفتیم عوض کردیم و اونی که دوستش داشتم رو گرفتیم بعدشم رفتیم عقد دختر عمه بابایی و بعدشم رفتیم مهمونی خاله سمانه اینا. جمعه صبح هم حسابی خوابیدم . ولی حالم خوب نبود. یکم دلم درد میکرد و دست و پام ورم داشت . پنج شنبه شب توی خواب اونقدر استخون درد داشتم که امشب میترسم برم بخوابم. میترسم دوباره اونجوری بشم. ...
24 تير 1391

امروز رفتیم دکتر

سلام عزیز دل مامانی خوبی؟ امروز طبق قرار با خاله فائزه رفتیم دکتر. فشارم 11.5 روی 6.5 بود. وزنم 500/75 . ابعاد رحم رو خانم دکتر چک کرد و گفت الان تو حدودا 900/2 تا 3 کیلو گرم وزن داری.و برای هفته 36 خوبه. خانم دکتر گفت اگر میخوای نینی توی این چند روز خوب وزن بگیره پروتئین مثل ماهی و مرغ و گوشت بخور و شیر زیاد بخور. یعنی حتی تشنه هم که میشی بجای آب شیر بخور.خرما و موز هم برای وزن گرفتن جنین خوبه.  قرار بعدی رو هم برای 31 تیر یعنی 10 روز دیگه ست کرد که اگر خدا بخواد میشه آخرین مراجعه من به مطب خانم دکتر قبل از زایمان. خلاصه که همه چیز عالی بود و من دارم خودمو آماده میکنم برای بدنیا اومدنت. خیلی دوستت دارم. ...
22 تير 1391

پایان هتفه 36

عزیز دلم امروز وارد هفته 37 شدیم. از الان دیگه اگر خدا بخواد و بدنیا بیای دیگه نارس محسوب نمیشی. خیلی خوشحالم که تا اینجا به خوبی و خوشی گذشته . امیدورام از این به بعدشم به همین خوبی و حتی بهتر از قبل بگذره. امروز نوبت دکتر داریم. ساعت 15:15 . میخوام برم ببینم چقدر بزرگ و خانم شدی. صدای قلب نازت رو هم بشنوم . ترانه جون نمیدونی چقدر خونه به هم ریخته هست. از صبح که بابایی رفته همش میخوام پاشم یکم لااقل لباسایی که شستیمو تا کنم بزارم سرجاشون ولی حال ندارم. با خودم میگم اگر دلت بخواد زودی بدنیا بیای با این خونه به هم ریخته چه کار کنم؟ فدای تو بشم.
21 تير 1391

ترانه جونم خوابتو دیدم

سلام ترانه زندگیم. خوبی مامان؟ اگر بدونی دیشب چه خوابی دیدم؟ خواب دیدم باردارم مثل الان و توی خونمون دارم راه میرم که یکدفعه خودتو کش و قوس دادی و جفت کف پاهای ناز و کوچولوتو چسبوندی به دلم که قشنگ حتی انگشتای پاتم معلوم بود. منم از روی شکمم گرفتمشون و به خاله فائزه و خاله ساره که اونجا بودن نشون دادم. بعدشم اومدی بیرون شکمم و یک جمله کوچولو گفتی . نمیدونی چه صدای نازک و قشنگی داشتی. بعد با خاله ها گفتیم حالا که موقت اومدی بیرون ببینیم قیافت چه جوریه. نگاه کردم به نظرم اومد مدل چشمات شبیه بابایی هست. رنگ چشمات عسلی بود ولی از بابات یکم روشنتر.موژه هات به خودم رفته بود. بلند و فردار. خیلی خوشگل بودی. استخون بندی ظریف و کشیده ای داشتی . ...
21 تير 1391

رفتیم آتلیه

سلام دخمل گلم ببخشید اگر اذیت شدی. امروز با بابایی رفتیم آتلیه ..... رفتیم آتلیه گلفام. تبلیغشو از توی نی نی سایت دیده بودم.خیلی با حوصله و خوشبرخورد بودن. کادرشونم خانم بودن. 2 ساعتی کارمون طول کشید و یک عالمه عکس گرفتیم. قرار شد cd عکسها رو بفرستن و خوباشو انتخاب کنیم و بعد از اینکه انتخاب کردیم ، 15 روز بعدشم عکسا آماده میشن. خیلی خوشحالم که بالاخره جور شد عکس بندازیم. دیروز عصر بابایی برام دو دست لباس خریده بود. هم برای عکس هم برای نی نی بعدی   ( آخه راستشو بخوای از الان داریم برای خواهر یا برادرت برنامه ریزی میکنیم ) هم برای مراسم عقدی که پس فردا دعوتیم. دستش درد نکنه. کی میشه با تو بریم برای تو لباس بخریم ...
20 تير 1391

قرار آتلیه رو گذاشتیم

سلام دخمل گل و کوچمولوم. البته دیگه ماشاالله حسابی بزرگ شدی و برای خودت خانمی شدی. فردا قراره با بابایی سه تایی بریم آتلیه عکس بگیریم. طبق معمول نمیدونم چی بپوشم. دیشب واسه بابایی یک دست پیراهن و شلوار خریدیم . امشب هم میخوام برای خودم بخرم. یکی از لباسای نازت رو هم قراره فردا همراهمون ببریم. امیدوارم مشکلی پیش نیاد و عکسهای خوشگلی بشن و وقتی بزرگ شدی بهت نشونشون بدم. خیلی دوستت دارم ترانه خانم.
19 تير 1391

دیگه نمی خوام بگم دلم تنگه

دخترم سه هفته دیگه این چنین شبی مطمئنم از استرس و شادی فرداش خوابم نمیبره. یکم که با خودم فکر کردم دیدم دیگه دوست ندارم بگم دلم تنگ شده واسه ورجه وورجه کردنام . دیگه دوست ندارم بگم دلم تنگه واسه پرش با شکم روی تخت خوابم . دیگه دوست ندارم بگم دلم تنگه واسه دنبال بازیا با بابایی . دیگه دوست ندارم بگم دلم تنگه واسه لباسای تنگ و فانتزی سایز ٣٦ پوشیدنم . دیگه دوست ندارم بگم دلم تنگه واسه کفش های سایز ٣٧ . دیگه دوست ندارم بگم دلم تنگه واسه مسافرت های دو نفریمون توی جاده ها. دیگه دوست ندارم بگم دلم تنگه واسه باشگاه رفتنام و استخر رفتنام. دیگه دوست ندارم بگم دلم تنگه واسه کلاس رقص رفتنام. دیگه دوست ندارم بگم دلم تنگه واسه مهمونی های بزرگ دادن ...
17 تير 1391

سلام بلا

عزیز دل بابا سلام خوب بلا خانم خوب خانم مارو اذیت می کنی ها دیشب بد خواب شده بودم به خاطر همین وضعیت مامانتو تونستم درک کنم خوشگل بابا اینقدر مامانی اذیت بود که نزدیک بود براش گریه کنم ما باباها خیلی این مشکلاتو به صورت واقعی درک نمی کنیم من یه زمانی به مامانت قول داده بودم همیشه دوتایی جیک جیک کنیم  سر قولم هستم مامان تو همه هستی منه بلا بابایی ...
17 تير 1391

هفته های آخر بارداریم

سلام عزیز دلم خوبی مامانی . خیلی ماهی گلم. دوستت دارم. این هفته ها سخترین هفته ها برای من و تو هست . چون من خیلی سنگین شدم و حتی نشستن و بلند شدن برام خیلی مشکله و موقع خواب همش در عذابم و دلم درد میکنه و تیر میکشه . غذاهایی که میخورم تا چند ساعت هضم نمیشن و باعث دل دردهای بد میشه. از طرفی جای تو هم خیلی تنگ شده و از تکون خوردنات معلومه که راحت نیستی. وقتی هم که من شکمو غذا میخورم فوری شروع میکنی به تکون خوردن . انگار که این غذاها داره فضای تو رو توی دلم تنگ میکنه و تو برای اینکه برای خودت جا باز کنی شروع میکنی به ورجه وورجه. عزیز دلم من سعی مکنم طاقت بیارم ولی تو بیشتر سعی کن . دیگه چیزی نمونده . حدود سه هفته تا تاریخ سزارین مونده. تو...
16 تير 1391

عکس های سری آخر خریدای ترانه خانم

سلام ترانه جونم خوبی مامانی. فدات شم که این روزها حسابی جات تنگ شده و حرکاتت خیلی بامزه تر شده. وقتی هم شروع میکنی به تکون خوردن ول کن نیستی و دو سه ساعت ادامه داره. عزیز دلم مامان جون با خاله ساره یکسری خرید برات کردن که عکساشو برات میذارم. دستشون درد نکنه. پاپوش نوزادیت   یک جقت کفش یکسالگیت دو جفت جوراب نوزادیت بلوز نوزادیت که با شلوارهای کتونت ست کنی گلم کلاه های بامزه برای عید و تابستونت کلاه ناز مجلسی برای نوزادیت که من عاشقشم. اینم سری آخر سفارشات از next که دیروز عصر با بابایی رفتیم از کسی که برات آورده بود تحویل گرفتیم.من که از دیشب همش تو فکرم که زودی بیای و لباساتو بپوشی و اونوق...
16 تير 1391